جدول جو
جدول جو

معنی خرف شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خرف شدن
(بَ دَ دَ)
پیر و بی عقل شدن، مبهوت و متحیر شدن:
نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان را
خرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خر شدن
تصویر خر شدن
فریب خوردن، احمق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرفت شدن
تصویر خرفت شدن
تباه شدن عقل بر اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ تَ / تِ کَ / کِ دَ)
شاد شدن. خوش شدن:
مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
مبادا که فردا بخون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش.
سعدی (بوستان).
هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مانند خر گردیدن. کنایه از گول خوردن و فریب خوردن باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ کَ دَ)
بکار رفتن. هزینه شدن. خرج شدن:
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ وینت بهایی حقیر.
سعدی.
کنون که رغبت خیر است زورطاعت نیست
دریغ نقد جوانی که صرف شد بمحال.
سعدی.
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن.
حافظ.
، طی شدن. سپری شدن. گذشتن:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تاچه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر بخود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
بگو تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی.
سعدی.
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمرآنچه صرف خور و خواب میشود.
صائب
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ سَ کَ دَ)
مقابل و حریف شدن. (غیاث اللغات). مقابل شدن:
ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شد
کاست از غیرت و هم چشم به ابروی تو شد.
طاهر غنی (از آنندراج).
پیش مژگان درازت که هدف خواهد شد
چون تو بر طرف گر افتی که طرف خواهد شد.
طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ دَ)
مصرف شدن. بکار رفتن: و آنرا که زکام بسیار افتد اندر حال تندرستی گرمابه و عرق آوردن سود دارد ازبهر آنکه رطوبتها و بخارها که سبب زکام و نزله است بعرق خرج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ تَ)
ریزه ریزه شدن. بپاره های کوچک شکستن. (یادداشت بخط مؤلف). شکستن بقطعات خرد. صغر. (دهار). انفراک. (یادداشت بخط مؤلف) :
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم.
سوزنی.
سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخر شدن
تصویر آخر شدن
بپایان رسیدن سر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاص شدن
تصویر خاص شدن
اختصاص یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون شدن فراجستن بیرون شدن بیرن رفتن (از خانه شهر و غیره)، ترک کردن (اداره موسسه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه شدن
تصویر خپه شدن
خفه شدن انخناق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
آگاهیدن آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف شدن
تصویر اوف شدن
زخمی شدن، سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
گفتن دوییدن سخن گفتن تکلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری شدن
تصویر جری شدن
دلیر و جسور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرح شدن
تصویر جرح شدن
رد شدن یا جرح شدن شاهد. قبول ناشدن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
مقابل و حریف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
((~. شُ دَ))
روبرو شدن، مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
((صَ شُ دَ))
به کار رفتن، مصرف شدن، طی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارج شدن
تصویر خارج شدن
در شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ختم شدن
تصویر ختم شدن
انجام شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
هزینه شدن، صرف شدن
متضاد: عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمق شدن، نادان شدن، حماقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد